21 اردیبهشت سال 99 است...
خیلی وقت است به طور منظم در تو ننوشته ام
همه چیز یک جورهایی همانطور است شاید که همیشه بود و همیشه بوده است...
همان احساسی که ل ی دا و ه ال ه چقدر خوشبختند و من چقدر بدشانس
همین الان و در همین لحظه داشتم میاندیشیدم به این که:
اندازه این که به اداره و آنچه درش می گذرد میاندیشم،آیا فکر می کنم به بدنم ؟ به فکرم ؟ به بچه ام؟ به همسرم؟
به توانایی هایم؟
اصلاً به خود جریانات؟
به گلدانها؟
به دکوراسیون خونه؟
به کتابها؟
دقيقه ها - ساعتها - روزها...برچسب : نویسنده : tarlan2010o بازدید : 153