دقيقه ها - ساعتها - روزها

ساخت وبلاگ
اوهچن روز خوب نبودماازهمه بدترش جمعه گذشته، آخرین روز فر ورد ین.هم خوب نبودم، هم یه جورایی می دونستم دارم خودمو می کنم تو این خوب نبودنهو چون دیگه سرانجام بزرگ شدم،‌ یا فکر می کنم که شدم ، می دونستم باید یه کارایی بکنم برا این که دربیام از این حالته...یه مقدار امروز این احساس : I am back رو دارمبریم ببینیم چی می شه...خدایا!چرا اغلب آدمایی که آفریدی،‌اینقد ک ص کشن خوب؟؟؟ دقيقه ها - ساعتها - روزها...ادامه مطلب
ما را در سایت دقيقه ها - ساعتها - روزها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tarlan2010o بازدید : 1 تاريخ : دوشنبه 3 ارديبهشت 1403 ساعت: 14:53

و این آخرین ماه سال در بیست و دومین سالی که آخر سالش سر کار هستم...سال اولش به عادت دانشگاه فکر می کردم کلن هفته آخر تق و لق است دیگر...برنامه گذاشتیم برویم مسافرت! که دیدم اوه! ماهیت این کار مالی است و با دردسر توانستم مرخصی بگیرم و چه حالی داد آن سفر ه ن د که از قضا اولین سفر خ ا رج ی ام بود...وقتی برگشته بودم اصلاً نمی توانستم دوباره با اد ار ه و فضاهایش کنار بیایمسال بعدی داشتیم خانه امان را عوض می کردیم. داشتیم می آمدیم خانه خیابان ستارخان و فکر کنم توی همین خانه برای بار سوم باردار شدم. دو دفعه ی قبل که آن همه سختی کشیده بودم...چقدر هم از اوضاع خیلی خوشحال نبودم. ش م یم آمد تهران. دوستهایش انگار مثل جت پیشرفت می کردند و می آمدند تهران و ما درجا می زدیم... ش م یم کار پررونق مثل آنها نداشت. دائماً سفر خارجی بودند. آپارتمانها از متراژهای 50 و 60 می شد 200 و 270 در محلات بالای شهر و زنهایشان به شدت پز دادن را بلد بودند. چقدر سخت می گذشت به من... ارزشها کلاً دگرگون شده بود؛ درس خواندن کیلویی چند؟ دانشگاه فلان و بهمان که چه؟ پول و قرتی بازی و افه بیداد می کرد...در سال های بعد بعضی وقتها رفتم مسافرت...بعضی وقتها تق و لق بود آخر سال ولی نه این که نیایی...در 6 سال گذشته که شلوغترین و قاطی پاطی ترین آخر سال های کاری را داشتم...سال 94 را که خیلی نفهمیدمسال 95 یک پنجشنبه آمدم و پنجشنبه ی سختی هم بود و وای آن رفتارهای این زنک ... برای موا فق تنامه و 27 ام باز رفتم یک سفری که خوب بود :) و ی ت ن ا مسال 96 - 97 - 98 - 99 - 400 -401 چه آخر سال هایی... با این ردیف از گ ل اوس کول و یک معاون دیوانه و رئیس دیوانه تر و به غایت عوضیچه ها گذشت...و در این بین ماجراهای دیگر...کرونا! آن سالی ک دقيقه ها - ساعتها - روزها...ادامه مطلب
ما را در سایت دقيقه ها - ساعتها - روزها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tarlan2010o بازدید : 31 تاريخ : پنجشنبه 24 اسفند 1402 ساعت: 22:37

راستش را بخواهی خسته امخیلی وقت است ننوشته ام اینجاخودت هم می دانیولی خسته ام. البته به قول ک س ری : ععععععع! چه عجیب!!!!ولی می خواهم نظم داشته باشم. خود معمولی ام باشم. آپارتمان 90 متری محله وسط شهر را درست کنم، ماشین قدیمی را مرتب کنم. یک حسی یک حالی یک طرح نوینی. یک شخصی سازی ای. مدل خودم کار کنم، البته بدیهی است که آنچنان ط رح نویی هم نمی توانم درانداختبله. جالب بود. خریدن به دلیل کنترل کردن. یک ذره سر این تمایل کنترل کردن را می خواهم بچرخانم به سمت خودم. به سمت این ه ی و لا؟ نه نه،‌این موجود سرسخت با اینرسی زیادی که اسمش م ه س ا است. با خودم کلنجار برومامیدوارم خد ا هم توانش را بهم بدهداوضاع و احوال؟تقریباً مث همه نوشته ها ی اینجااز وقتی این و ب ل اگ را شروع کرده ام تا الان قیمت دل ا ر 59 برابر شدهالان یک آن بهش اندیشیدمو در یا فت ی های ما؟ شاید حدود 22 برابرواقعن ف شا ر آمده بهمان ...دیر است؟ برای امیدوار بودن؟ برای زندگی کردن؟در آستانه پ ن جاه ؟؟؟ دقيقه ها - ساعتها - روزها...ادامه مطلب
ما را در سایت دقيقه ها - ساعتها - روزها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tarlan2010o بازدید : 23 تاريخ : سه شنبه 17 بهمن 1402 ساعت: 4:57

خنک استفن کوئل روشن است و خنک استحالا6 سال است در این اتاق هستمپشت این میز و با این کامپیوتر و...یک نفر دیگر روبرویم بود ش ی ری ن و الان ی اس ی است...حداقل 4 بار به شدت در این اتاق عصبانی شده امخیلی خندیده امو کار کرده ام در حالی که همه اش فکر کرده ام کار مفید نیست و در عین حال شاید از خیلی کارهای پرادعای خیلی های دیگر مفیدتر بوده، نه؟؟؟چه روزهایی...روزهای عجیب و سخت زیاد داشته ام سر کار ولی انگار بزرگ شدن حقیقی ام در اداره در ا م ور آ و پ رخ داد.خانم ع دل ب ند دیوانه بود ولی نوچه پرور نبود و راستش شاید س ع ید طاه ری هم که اینقدر زمان هایی ازش متنفر بودمعجیب استچه نکاتی به ذهن میاید مدتها بعد وقایعیک جورهایی وقتش است که بروممهم نیست خود رفتن محقق بشودهمان خواستن رفتن _ بدون کینه_ و بدون درماندگی هم مهم است.الان حس می کنم قوی هستمقوی تر از همیشهمی دانی چرا؟چون کمتر از همه وقتهای دیگر در زندگی برایم مهم است که بقیه چه فکری در مورد می کنند. دقت کردی؟نگفتم اصلاًکفتم کمتر از وقتهای دیگر و احتمالاً در سال های آینده کمتر هم بشود.برخی انسانهای پیشرفته از خیلی سنهای کمتر اینطوریند و خیلی هم بیشتر از الان مندلم می خواهد یک کار جدی داشته باشم که احساس کنم مفید است و بگذارم پشتش و دبرو که رفتی...خداییش البته یکی از مفیدترین کارها ورزش است... دقيقه ها - ساعتها - روزها...ادامه مطلب
ما را در سایت دقيقه ها - ساعتها - روزها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tarlan2010o بازدید : 36 تاريخ : يکشنبه 29 مرداد 1402 ساعت: 14:24

سلامچه عنوانی؟ واقعن همین است. روزهای زندگی...چه هستم؟ چه می خواهم؟ چراااا این همه اه م ا ل کاری؟؟؟چرا اینقدر احساس ناتوانی در انجام سادددده ترین امور زندگی؟و کنارت در این اوضاع اصلاً نه خ و اه ر ش و ه ر، که دخ تر ع م ویی داشته باشی؛ چنین!که فقط خودش برایش مهم است و مشکل ایجاد کند و این همه عزت نفس و زندگی تو برایش بی اهمیت باشد...البته یک سری ها هم فامیلهایی دارند که دیگر انقدر بهشان ع زت ن ف س می تپانند که می شود جمعش کرد... البته ع ز ت نف س نه،‌اع ت ماد به نفس خرکی!س ا ع ت کار شده 6!پایان ک ار شده یه ر ب به 3 ولی ظاه راً عشقشان بکشد تا ه ر وقت...حق و ح قوق و ا ع ت راض و ا ن صاف؟؟؟به برکت ب و پ رو پ یون و گاهی ف لو کس یت ی ن ،‌خیلی وقتها احساسات ز ام بی گونه ای دارم. مثل همین الان...چ ش م ان داز؟نه. حس نمی کنم دارم.ام ید؟نه متاسفانه.البته شاید هم دارم . باز دارم الکی ن ق می زنم. نمی دانم... دقيقه ها - ساعتها - روزها...ادامه مطلب
ما را در سایت دقيقه ها - ساعتها - روزها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tarlan2010o بازدید : 38 تاريخ : يکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت: 20:32

بعد ازهمه سختی ها و انتظارها ...حالا شاید کم کم دارد محقق می شود تغییر...ولی در ین حال کلی هم تغییرات نامطلوب دارد...بزرگ شده ام ولی خسته تر هم هستم و ناامیدتر. البته خیلی بهتر یاد گرفته ام با نا امیدی کنار بیایمدر ناامیدی بس ی امی د اس ت...حرفهای پسرکم ....آه از حرفهای پسرکم ...امید که حسرتهای من را تجربه نکند و اوضاعش در زندگی بهتر ازمن شود...ن دا فکر کنم تا حالا سه بار اروپ ا را از اول تا آخر دوره کرده...ش م ی م از وقتی رفت این جا دیگر نتوانست پایش را بی رون بگذارد...د ک ت ر... ا ر تو پد... چقدر حال می کردم با این واژه ها...هعی زن دگیو از همه جالب تر پس زده شدن!!!از طرف کی؟؟؟؟بله! همان ار و پا گشتهینی این دیگر نامحتمل به نظرم می آمد...و به هر حال دقیقه ها - ساعتها و روزها می گذرند...ضمناً امروز 22 سال است...و متلک ها بابت عدم تغییر و ...و عدم توجه به تاولهای کف پا...چققدر همه چیز غیر قطعی است!به امید حال خوب برای خودم که بتوانم در خوبی حال عزیزانم و دنیا هم مؤثر باشم دقيقه ها - ساعتها - روزها...ادامه مطلب
ما را در سایت دقيقه ها - ساعتها - روزها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tarlan2010o بازدید : 38 تاريخ : يکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت: 20:32

خدا را شکراین هم یک اسفند دیگرک و ش ان شری ف می رود. معدل ترم 1 اش هم 18.6 شد. بهششش افتخار می کنم.وهمه چیوهمه چیهمچنان نگران کسری هستم.کی خانه می خرن اینها؟؟؟ کی اوضاعش بهتر می شود؟و خودمان!می شود تا زمانی که روی پا هستیم ،‌بتوانیم دوباره با هم مسافرت هایی برویم که دوست داریم؟ همه چی رو براه باشد؟برویم با هم پیش کسری؟با کوشانو حال کنیم . حال ساده معمولی خانوادگی . بدون پز خوردن و حتی هم پز دادن- که کیف می دهد، ولی بد است- کنار همو خانه را مرتب کنیم و با عشق تمیزکاری کنیم و خوشحال باشیمبا درایتو ژ ی نا ی عزیزم را در بغل بگیرم و چیزهای دخترانه بهش بگویم...و بازنش ست ه بشوم و خودم را پیدا کنمو نقاشی آب ر ن گ بکشمو کتاب بخوانم دقيقه ها - ساعتها - روزها...ادامه مطلب
ما را در سایت دقيقه ها - ساعتها - روزها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tarlan2010o بازدید : 58 تاريخ : شنبه 13 اسفند 1401 ساعت: 21:33

ولیولیولیبزرگ شده اممی فهمم این راو این خوب استمی خواستم بنویسم(توی پست قبلی هم نوشتم) که خسته اماز دست این ادارهدلم می خواهد ای ع ن آ ق ا عوض بشودولی به هر حال قوی ترم از م ه س ای توی یادداشتهای از 89 تا الان و واقع بین تر و سمپاتی بیشتر به آدمهاماشا ال له ما شا ال لهبزنم به تخته دقيقه ها - ساعتها - روزها...ادامه مطلب
ما را در سایت دقيقه ها - ساعتها - روزها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tarlan2010o بازدید : 41 تاريخ : جمعه 30 دی 1401 ساعت: 3:54

10 فروردین برای ن  د  ا یک پیغام دادم  و دلتنگی هایم را هم برایش نوشتم...البته با توجه به برخوردهایی که کرده بود راستش انتظار برخورد تند داشتم . ینی یا بی اعتنایی مثل این چند سال و یا هم برخورد شدیدکه خوب دومی اتفاق افتاد و نمی دانم چرا با این که انتظارش را داشتم اینقدر بدم آمدمثل بی شعورهای دیوانه نوشته بود. انگار هرگز رابطه ای نبوده . انگار دوستی (اصلاً دوستی ؟؟؟ ) یا همین رابطه مثلاً فقط در بستر اینستاگرام شکل گرفته!خیلی مزخرف و بد . بدتر این که من چقققدر هنوز بهم بر می خورد...از برخوردهای بد آدمها. بهتر شده ام ها؛‌مثلاً از 20 سال قبل. ولی هنوز خییلی حساسمواقعاً چرا آدم این دوست های نامتجانس را پیدا می کند؟؟؟؟چقدر هم فکر می کردم رابطه ویژه ای دارم من با اینهاanyway فکر نکنم دیگر هرگز ببینمش. صرفنظر از احساسات او-که خیلی دوستانه است- فکر نکنم رغبت کنم باهاش ارتباطی داشته باشم.خب این خبرهای بد امسال..، بد؟اوه اوه بگم چی بهم گفته بود؟ این که به نظرات بقیه احترام نمی ذارم و این که چرا اصلاً می خواهم شماره اش را داشته باشم و .... دقیقاً انگار الان توی مترو همدیگر را دیده ایم و من بهش می گم خانم یالا شماره اتو بدهو تازه من گفته بودم خودت اگه خواستی تماس بگیرخودت اگه خواستی ارتباط برقرار کنبدبخت تازه به دوران رسیده ندیدبدیدآخ جون چه حالی دادامسال ک س  ر ا اینا بعد دوسال اومدنبا اون وروجکهژژژژژژژژژژژژژژ  ی   ن   اااخب. خیلی حال دادو اوضاع سر ک ا ر و ... هم که کمابیش همان است.خدا به من توان دهادباید ساعت 5 تا 7 برویم جلسهبروم کار و بار  دقيقه ها - ساعتها - روزها...ادامه مطلب
ما را در سایت دقيقه ها - ساعتها - روزها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tarlan2010o بازدید : 109 تاريخ : پنجشنبه 15 ارديبهشت 1401 ساعت: 15:45

امروز یادت بودم. از صبح که یک نامه را پاراف کردم...

خوبید؟

من بزرگ شده ام. خیلی بزرگتر...

علا را دیدی؟

فکر کن! چه بلایی سر خودش آورد این مرد!

مواظب کوشان باش ، دعای خیرت خیلی پشت سرش باشد. هوایش را داشته باش. به خدا هم بگو

دقيقه ها - ساعتها - روزها...
ما را در سایت دقيقه ها - ساعتها - روزها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tarlan2010o بازدید : 122 تاريخ : دوشنبه 25 بهمن 1400 ساعت: 4:16