علاء مرد

ساخت وبلاگ

باورت می شود؟

علا 6 دی ن و د و ه ش ت حدود ساعت 11 ص ب ح در کوهستان ت وچا ل مرد. در حال کوهنوردی. ب ه م ن ریخت روی سرش... یک عالمه برف...

اولش حس می کردم این برفها انگار توی زندگی همه ما ریخته... امیدوارم به این بدی نباشد...

رفتیم و دیدیمش... به ج م شید خبر داده بودند... ینی مثل این فیلمها...

بچه ها آمده بودند ختم...

البته شاید شوهر خواهر شوهر خیلی هم نسبت مهمی نیست به نظر همه... مثل سر عمو...بعد یک هفنه آمده ام...

متن تسلیتی به در نیست ، رییس حتی یک اس ام اس نداد . گلی در اتاق نیست، لی دا آمد و ه ال ه نیامد. به خودم جرات دادم و به ه اله گفتم خودش و شوهرش صحبت کنند با ش م یم که فکر کنم خوشش نیامد و نکنند... ص ب و حی؟؟؟ نه یک اس ام اس و نه هیچی و قطعاً به اتاق هم نمی آید...و بله به درک

 ن دا... بله ن دا... دوستم ... که انگار اصلاً معلوم نیست دوستی ما بر چه پایه و اساسی بوده است...

یک پیغام چوسکی در اینستا داده بود و خواسته بود به شم یم هم تس لیت بگویم!!!! من فکر می کردم حتی در مورد بچه ام میتوانم به این آ د م اعتماد کنم!!!!

خوب البته حداقل این حسن را داشت که تکلیفم با این مثلاً دوستی مشخص شد

شاید هم من خیلی آویزان بوده ام...

آویزان هستم...

برای همین هم همه گوش ت هایم هم آویزان شده...

دادف ر هم به شم یم زنگ نزد...

به هر حال تهش این است که همه تنهاییم ... من که هستم...

تنهای تنها مثل ع مو روی تخت بی مارس تان و مثل ع لا زیر برف ها...

بله ...

س رد ار س لی مانی هم کشته شده...

به هر حال شجاع که بود... کاش من هم شجاع باشم...

به شجاعت احتیاج دارم.

دقيقه ها - ساعتها - روزها...
ما را در سایت دقيقه ها - ساعتها - روزها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tarlan2010o بازدید : 146 تاريخ : چهارشنبه 18 دی 1398 ساعت: 16:46