که چرا دیر شده
آنی بوده
6 آذر ارجاع دادم
13 آذر تازه دیدی!
الانم جواب ندادی
ای بابا
آهان! بعدم این که این مهمتر بوده یا همایش؟ انگار من رفتم مهمونی
اومدم بگم 6 آذر هفته اوج بودجه بود و... گفت حرف نزن . توجیه نداره . اونم باید می کردی اینم باید می کردی..
بهش گفتم امیدوارم حس کنید حق باهاتونه و گفت بله حق باهامه حق باهامه
تصمیم گرفتم اساسی برم دنبال جا عوض کردن
رفتم پیش ن و ر وزی و گفتم خواستگاریتون پابرجاست؟گفت بله.
آهان قبلش هم به توصیه ح س ی ن ی ان و ص ب و ح ی رفتم با آقای ع م و عص ار مشورت کردم.
خلاصه نظر صب و این بود که از همین الان مطرح کنم، فرهنگی ها می گفتند فعلاً نه و عمو عص ار هم البته می گفت بگو بعد با هاش حرف زدم گفت آخرهای سال تر ، anyway هنوز که نگفته ام
نمی دانم چه بشود ، هرچند بزرگتر قاعدتاً باید شده باشم از این که هی بخواهم فکر کنم به این چیزها ولی anyway فکرم مشغول هست مقداری
به مه ا جرت
به ک و ش ان
به قدش
به تحص ی لاتش
به آینده کاری ش م ی م
به آینده امان در این فامیلی که یک جورهایی تفاوت ساختاری کرده
فکر می کنم
به ساختمان مامان اینها و این که همه چی روبراه شود آنجا...
خدایا
خدایا
مارا زیر بال و پرت نگه دار .
به ما کمک کن
مرسی
برچسب : نویسنده : tarlan2010o بازدید : 153